-
دنیا
شنبه 17 دیماه سال 1384 09:30
یکی از دوستام اون روز براش اس ام اس اومده بود که برام خیلی جالب بود "همیشه سعی کن که عاشق کسی بشی که دل بزرگی داشته باشه تا برای وارد شدن به دلش مجبور نشی خودت رو کوچک کنی" خیلی جمله قشنگیه ....نه؟؟؟؟؟ الان که داشتم این جمله رو تایپ میکردم یاد یه جمله ی دیگه افتادم " دل من مثل یه دریاست برای همه جا هست که توش شنا کنن...
-
کریسمس
یکشنبه 4 دیماه سال 1384 08:18
۴شنبه فیلم مکس رو توی دانشگاه اکران کردن!!!!! .... با محتواش کاری ندارم .چون نظرها خیلی متفاوته ..ولی کلا فیلم خنده داریه. ... من این فیلم رو توی دانشگاه هم دیدم توی سینما هم با خانواده دیدم و تازه به این نتیجه رسیدم که جو دانشجویی چه قدر بیشتر حال میده چون حتی به دود سیگار بازیگرها هم توی دانشگاه میخندیم ولی با...
-
دلم شکسته ....
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 19:11
خسته ام....این خستگی رو دارم توی تک تک سلول هام حس میکنم خیلی خسته ام .... از این شهر ....از مردمش....از همه ....از این اسمون سیاه....از این مردم عصبی.....از ترافیک.....از همه چی خسته ام ....ولی از این ها دلم نشکسته .... ولی چند نفر دلم رو امروز بد جوری شکوندن.....ادمهایی که امروز داشتم به هلیا میگفتم که سرشون شاید به...
-
شهر ما
یکشنبه 20 آذرماه سال 1384 10:34
واقعا شرمنده ی همه هستم که از کیه بهشون سر نزدم اخه کارتم تموم شده بود و.... وحشتناک سرما خوردم اصلا الان هم نمیتونم زیاد بنویسم .... خیلی از دوستان که دیگه اصلا ما رو فراموش کردن و اصلا دیگه بهم سر نمیزنن.....خیلی بی معرفتن!!!!!! اول از همه باید یادی از شهدای حادثه ی دلخراش سقوط هواپیما کنم ...خیلی ناراحت کننده است...
-
پشیمونی!!!
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1384 11:40
بچه های کلاسمون اومدن برنامه گذاشتن که بریم بیرون میگم اخه با یکی بریم که اگه ما رو بیرون با اینها دیدن ادم بتونه بگه این ها هم کلاسی ما هستن ... حالا این ها که مهم نیست چون که من مشکلم این نیست چون مشکلم اینه که من اگه با این ها برم بیرون ممکنه سبب سوتفاهم بشه!!!!! از اینه که میترسم !!!میترسم که برم و بعد پشیمون شم...
-
شماره معکوس ....سه دو یک
شنبه 5 آذرماه سال 1384 20:08
این قدر خسته ام که نگو از صبح در حال دویدن در راهروهای دانشگاهم ... جبرم رو رفتم حذف کردم الان هم برای بهشتی درخواست دادم که برم اونجا پاس کنم برام دعا کنید که با درخواستم موافقت کنند...چون من عمرم در این دانشگاه این درس رو پاس کنم!!!!!!! امتحان روشها رو هم فجیع دادم سر جلسه میخواستم گریه کنم یادم نیست شاید گریه هم...
-
fashion
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 13:45
میدونید از کیه میخوام بیام اپ کنم ولی وقت نمیشه؟؟؟ از یه طرف دانشگاه و از یه طرف خونه وحشتناک وقتم رو پر کرده!!! اساتید گرامی که فقط دارن ضد حال میزنن و مرتب تهدید میکنن که میندازیمتون اون روز یکیشون اومده کلاس حل تمرین گذاشته و ما هم لطف کردیم رفتیم سر کلاس ... گیر داده که شما ها چرا سئوال ندارید؟؟؟ میگم اخه ادم وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 13:45
میدونید از کیه میخوام بیام اپ کنم ولی وقت نمیشه؟؟؟ از یه طرف دانشگاه و از یه طرف خونه وحشتناک وقتم رو پر کرده!!! اساتید گرامی که فقط دارن ضد حال میزنن و مرتب تهدید میکنن که میندازیمتون اون روز یکیشون اومده کلاس حل تمرین گذاشته و ما هم لطف کردیم رفتیم سر کلاس ... گیر داده که شما ها چرا سئوال ندارید؟؟؟ میگم اخه ادم وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 14:54
هفته ی پیش رفته بودم شمال از یکشنبه تا جمعه ....خیلی خوش گذشت..... تا امدم دیدم ببینم چه خبره در وبلاگم..... دیدم کل این بلاگ اسکای به هم ریخته ... اعصابم دیگه خرد شد ...ثبت نام کن منتظر میل باش ... ......... از ۷ خان رستم میگذروننت تا یه وبلاگ رو باز کنی !!!!! راستی میخوام این جا از پارسا بخوام اگر میتونه دوباره...
-
تولدم نزدیکه!!!!
شنبه 14 آبانماه سال 1384 21:35
هفته ی پیش رفته بودم شمال از یکشنبه تا جمعه ....خیلی خوش گذشت..... تا امدم دیدم ببینم چه خبره در وبلاگم..... دیدم کل این بلاگ اسکای به هم ریخته ... اعصابم دیگه خرد شد ...ثبت نام کن منتظر میل باش ... ......... از ۷ خان رستم میگذروننت تا یه وبلاگ رو باز کنی !!!!! راستی میخوام این جا از پارسا بخوام اگر میتونه دوباره...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 21:15
فکر کنم چند روزی بود به وبلاگم سر نزده بودم.... اخه کامپیوترم قاط زده بود و حتی مای کامپیوتر رو هم دیگه باز نمیکرد....(میخوام اینجا اعتراف کنم که خودم بودم کامپیوتر رو این جوری کردم....چون با این که میدونستم نامه(میل) که برام اومده ویروسه بازش کردم اخه تو روزنامه گفته بود که با این عنوان رو باز نکنید... ولی خب البته...
-
دعا کنید این ترم زبان سی قبول بشم
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 12:16
دیروز با بچه ها کلاس زبان سی رو نرفتیم (اخه من این درس رو خیلی خوب بلدم به همین دلیل هم یه بار افتادم...) بعد رفتیم سینما ...فیلم اکواریوم....خدایی این امین حیایی چه قدر نقش معتاد ها رو خوب بازی میکنه!!! ... فکر کنم یه دوره معتاد بوده.!!!!!!!.. تمام فیلم بدبختیهای امین حیایی بود ولی با بچه ها که میری همش میخندیم .....
-
عشق؟؟؟؟؟؟
جمعه 22 مهرماه سال 1384 20:08
گاهی این دختر ها کارهایی میکنن که هر چی دختره زیر سئوال میبرن نمیدونم یه پسر به عنوان یه دوست برای یه دختر چه قدر مگه ارزش داره که دین و ایمان و همه رو و از همه مهمتر شخصیتش رو زیر سئوال میبره.... واقعا نمیدونم البته همین طور یه دختر برای یه پسر فرقی نمیکنه اتفاقا الان داشتم به ملیحه میگفتم که فکر کنم ما خیلی از ملت و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 19:25
وای بچه ها به احتمال زیاد این وبلاگم لو رفته اه..................................... من نمیدونم اخه توی این خونه ی ما چیزی انگار به نام حریم خصوصی نمیتونه باشه نمیدونم چه کنم ....انگار لج هستن با ادم تا میبینن پای کامپیوتری همه کارت دارن امروز هم از اون روز ها بود اه.... بابام اومده رفته توی کامپیوتر از اون طرف...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 10:17
هی میخوام چیزی نگم ولی مگه میتونم ....اخر اون روز مجبور شدم به مریم هم حقیقت رو بگم.... مریم میدونم میخوای به من کمک کنی ولی ......... تو میگی همه چی رو ندیده و بگیر و انگار چیزی نشده...ولی مگه میشه ..نه عزیزم نمیشه. تو میخوای من رو کمک کنی ولی من از اول همه چی رو تو خودم میریزم.... بار اولم نیست و بار اخر هم نخواهد...
-
کمک کمک کمک ....من رو از دست احمقها نجات بدین
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 14:25
خسته شدم از این دانشگاه لعنتی ... صاف راهم رو میگیرم میرم دانشگاه و از اونجا خونه تازه بین کلاسهام هم هیچ فاصله ای نیست ولی ... با این حال این بچه های احمق دانشگاه دست از سر من بر نمیدارن.... اصلا بگو خریت از خودمه که نگرانم دل کسی رو نشکونم بگو اخه مگه فکر تو هست؟؟؟؟ نه .... به خدا هیچ کی فکر من نیست ... شدم عین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 18:58
بچه ها امروز قط ازتون میخوام برام دعا کنید چون واقعا نیاز دارم ..... وای از چیزی میترسم که هنوز اتفاق نیفتاده و من از این که اتفاق بیفته میترسم چون خیلی بد میشه خیلی بد .... لطفا برام دعا کنید ....چون میدونم دل کسی رو شکوندن حیلی بده.... به تازگی دارم کارهایی میکنم که هیچ نمیدونم درسته یا نه ... همین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 11:36
تا چند دقیقه پیش چیزی نمونده بود که دیگه دیوونه بشم اصلا ولش کن حتی فکرش رو هم میکنم دوباره دیوونه میشم ..... امروز رفته بودم دانشگاه استاد گرامی تشریفشون رو نیاورده بودند من هم با دوستام رفتیم بیرون !!! بگو کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دقیقا کافی شاپی که مهناز ۲-۳ نفر رو تا اونجا تا میخوردن زد مهناز میگفت من نمیام اونجا من هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 10:09
اول از همه برام دست بزنید ..................................................................................... خوب حالا میدونی چرا دست زدی؟؟؟؟؟؟؟؟ وای بچه هاااااااا دیروز در کلاس فرانسه بالاترین نمره ی کلاس رو اوردم اصلا باورم نمیشد وقتی گفت الناز بالاترین نمره رو اورده...... یک لحظه احساس خرخونی بهم دست داد البته خب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 14:27
دیروز انتخاب واحد داشتم به قول مریم انگار در دانشگاه طوفان کاترینا اومده بود همه جا بنایی بود به زور ۱۸ واحد گرفتم هر چی عمومی برمیداشتم میگفتن بسته شده و یکی دیگه انتخاب کن دیگه چیزی نمونده بود دیوونه بشم!! دیروز مریم با خودش ماشین اورده بود نیلو هم فقط دور مریم میپلکید (کلا این جوریه که هر کی بیشتر بهش برسه دور اون...
-
نمایشگاه و من و مامانم!!!!!!!
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 21:04
امروز رفته بودم به نمایشکاه بین المللی نمیدونم میدونید یا نه که در اونجا در حال حاضر نان و شیرینی و شکلات به نمایش گذاشته شده خیلی خوب بود ولی اگه من بودم یک کم سر کیسه رو باز میکردم و خرج میکردم اخه تو نمایشگاه اصلا چیزی که نمیفروختن (فقط برای معرفی محصولات بود )ولی جالب این که هیچ کدوم (البته نه همشون) به مردم هیچی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 15:14
من تازه دیروز متوجه شدم تازه باز هم خودش بهم نگفت اصلا نمیدونه من میدونم !!! مینا اصلا از تو انتظار نداشتم چرا به من نگفتی ؟؟؟ تو عاشق بودی و من بی خبر بچه ها یعنی من این قدر خنگم که نفهمیدم !!!!!تازه از کِی هست؟؟ تاریخ رو که دیدم خیلی تعجب کردم یعنی از کیه؟؟؟ حالا علت اون زمزمه های پنهانی رو میفهمم یا وقت و بی وقت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 20:30
من نمیدونم انسانها چرا نمیتونند واقعیت رو قبول کنند یا این که میخوان مردم چیزی رو باور کنن که نیست اخه این قدر سخته واقعیت رو گفتن و شکست رو قبول کردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونم شاید خودم هم همین طور باشم نمیدونم فکر کنم چون یک نوع چشم و هم چشمی بین مردم هست این جوری در جامعه جا افتاده یکی از دوستام کنکوری بود امسال از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 10:32
تا حالا تو خیابان اروم اروم اشک ریختید؟بدون این که دست خودتون باشه؟ بدون این که بتونی جلوش رو بگیری؟و برای این که مردم نبینند داری گریه میکنی یا سرت رو پایین بندازی یا جلوی صورتت رو بگیری؟یا شده شب صدای هق هق گریه ات رو در سینه خفه کنی که مادر و پدرت صدای گریه ات رو نشنوند و نفهمند که داری گریه میکنی!!! ولی هر کاری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 12:50
اه امروز داشتم یک خیابان خلوت رو که پر از درخت های سرسبز بود رو پایین میامدم که در حال فکر کردن بودم انگار یک دفعه یاد خودم افتادم چه طور بگم انگار واقعا دلم برای خودم تنگ شده بود نه برای خودم برای خودی که میخواستم باشم ولی نیستم یادمه چند سال همیشه به خودم میگفتم که من چند سال دیگه این جوری هستم این جوری میشم اون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 10:53
چند روز پیش مطلبی نوشته بودم در مورد این که بچه ها در وبلاگشان فقط غمهاشون رو مینویسند و یکی از دوستان گفته بود ادم شادیهاش رو به همه میگه ولی شریک غم کم پیدا میشه شاید درست باشه و شریک غم خیلی کم پیدا شه ولی من گاهی شریک شادی رو هم برای خودم کم پیدا میکنم این دیگه اخرشه نه؟؟؟؟؟؟؟ خیلی بده ادم برای شادی هاش هم شریک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 13:05
تا صبح فقط میدونستم چه قدررررررررررررررر من بدبختم و بد شانس ولی امروز بعد از صحبت کردنم با دوستم حالا نمیدونم بدبختم یا خوش شانس واقعا نمیدونم ولی این رو میدونم که توی زندگی همیشه بد انتخاب کردم امروز این رو فهمیدم تا امروز فکر میکردم که چه قدر عاقلم و همیشه بهترین رو انتخاب میکنم ولی امروز فهمیدم نه تا حالا اشتباه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 18:05
امروز در مورد 1 مطلبی میخوام بنویسم که در همین وبلاگ و دیدن وبلاگ دوستان به نظرم امد بگم اول از خودم بگم که اصلا اهل شعر و اینها نیستم اصلا هم نمیتونم شعر بگم ولی بعضی از این دوستان تنها استفاده را گذاشتن در بیان مطالب غمناک و سوزناک چرااااااااااا؟ واقعا میخوام بدونم چرا فقط غمهاشون رو میارن تو وبلاگشون که مردم مثل من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 21:30
اول از همه روز زن رو به همه مخصوصا خانمهای محترم و مادران تبریک میگم من که هنوز برای مامانم چیزی نخریده ام هنوز هم نمیدونم چه بخرم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این قدر تازگیها وقتم پره که خیلی دیر به دیر میتونم اپ تو دیت کنم وبلاگم رو .(بابا شلوغ) تازگیها این قدر بی سر زبان شدم که نگو البته در خانه نه!!!!!!!!!!!!در کلاس زبان از دیوار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1384 11:02
سلام به همهههههههههههههههه امروز خیلی شارژم نمیدونم چرا ولی هستم دیگه!!!! دیگه داریم وارد مرداد میشیم ولی من که از تیر و تعطیلاتش هیچی نفهمیدم امیدوارم بقیه تعطیلات این جوری نگذره دیروز کلاس زبان بودم بعد کلاس بابام گیر داده اخه چرا میخوای این کلاس ها رو یاد بگیری میگه نه من میخوام از نیتت اگاه شم!!!!!!من هم گفتم همین...