اول از همه برام دست بزنید .....................................................................................
خوب حالا میدونی چرا دست زدی؟؟؟؟؟؟؟؟
وای بچه هاااااااا دیروز در کلاس فرانسه بالاترین نمره ی کلاس رو اوردم اصلا باورم نمیشد وقتی گفت الناز بالاترین نمره رو اورده......  یک لحظه احساس خرخونی بهم دست داد البته خب احساس بدی هم نبود...!!!!!!!!
تازه ۴ شنبه هم امتحان فاینال دارم ... برام دعا کنید ....
یکی از دوستام در موردم حرفهای خوبی زده بود از چند روز پیش تو نخ حرفهاشم  اخه یک جمله اش اصلا من رو متحول کرد اره دیگه از اون روز همش از خودم  میپرسم یعنی من این قدر خوب هستم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اره ترم جدید هم داره شروع میشه و من که اصلا حوصله ندارم برم چون میدونم ملیحه باز میخواد شروع کنه از رشته اش بد گفتن (اخه قرار بود منتقل بشه به یک رشته ی دیگه انتقالی بهش ندادن!!!!!! اون هم بد جوری عصبانیه!!!)
الان که دارم به تابستونی که گذشت فکر میکنم میبینم این تابستون فعالیت زیادی کردم (به صورت ادبی بخوام بگم یک جورهایی پربار بوده  ....   ای ول !!!!)


دیروز انتخاب واحد داشتم به قول مریم انگار در دانشگاه طوفان کاترینا اومده بود همه جا بنایی بود به زور ۱۸ واحد گرفتم هر چی عمومی برمیداشتم میگفتن بسته شده و یکی دیگه انتخاب کن   دیگه چیزی نمونده بود دیوونه بشم!!
دیروز مریم با خودش ماشین اورده بود نیلو هم فقط دور مریم میپلکید (کلا این جوریه که هر کی بیشتر بهش برسه دور اون افتابی میشه متاسفانه مریم ولی این رو نمیفهمه البته دختر خوبیه ولی یکی از خصوصیاتش هم اینه کلا هر جا مفت باشه اون جا تلپه!!!)
اصلا حوصله ندارم مهر شروع بشه و برم دانشگاه !!! واقعا خسته ام
متاسفانه  (از نظر من)‌دفتری که فکر میکردم ان را بسته ام  چند روز پیش فهمیدم هنوزم بازه نمیدونم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و در این مورد از کسی هم نمیتونم کمک بخوام چون مثلا ملیحه میگه این خوبه !!‌ و اگر الان اینجا بود به من میگفت متاسفانه  نه.خوشبختانه !!!!!!!!!!!!!! تازه اون روز به من میگه تو عرضه ی این کارها رو نداری !!!  فکر میکنم مامانم هم این طور فکر میکنه یعنی مثل ملیحه
تازه میدونید بدی این ترم چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟باید با استاد دیوونه ی زبان سی دوباره کلاس بگیرم چون ترم پیش افتادم ........فکر این که دوباره باید قیافه اش رو ببینم مو رو  روی بدنم سیخ میکنه . ........
راستی یادتونه در مورد زهرا نوشته بودم که در کنکور سراسری قبول نشده بود اره؟؟؟
زهرا ازاد قبول شده حالا منتظرم خودش  بزنگه(زنگ بزنه)    چون میشناسمش که دیگه زنگ میزنه......................................................
صبح با سمیه رفتم بیرون گفتم بیا بعد از انجام کارهامون بریم ورزشگاه  اون هم پایه است گفت باشه  یک سال دارم میرم این ورزشگاه هیچ وقت قیافه ام رو چک نمیکرد من هم گفتم بیا با کارت مامانم میریم اون هم گفت باشه رفتیم اخه بگو ۱ سال گفتن برید تو امروز بهم میگه پنجره رو بده پایین میخوام کارتها رو ببینم من که اصلا رنگم پرید خلاصه فهمید هم ۲ هزار تومان کارت مهمان خریدم هم کارت مامانم رو گرفت حالا باید بیفتم دنبال کارت مامانم  !!!!

نمایشگاه و من و مامانم!!!!!!!

امروز رفته بودم به نمایشکاه بین المللی نمیدونم میدونید یا نه که در اونجا در حال حاضر نان و شیرینی  و شکلات به نمایش گذاشته شده
خیلی خوب بود ولی اگه من بودم یک کم سر کیسه رو باز میکردم و خرج میکردم اخه تو نمایشگاه اصلا چیزی که نمیفروختن (فقط برای معرفی محصولات بود )ولی جالب این که هیچ کدوم (البته نه همشون) به مردم هیچی نمیدادند برای تبلیغات چون رسم اینه که برای تبلیغ هم شده یک چیزی میدن ولی فقط نشسته بودن و خودشون داشتن از خودشون پذیرایی میکردن
ولی خیلی باحال بود  من که خودم نسبت به شکلات حساسیت خاصی دارم و هر جا شکلات ببینم باید بخورم این جا فقط نگاه کردم اخه هیچ جا اصلا نمیفروختن !!!!!!!! 
خیلی هاشون لیست برداشتم برم بخرم!!!
اره دیگه پیشنهاد میکنم برید   خوبه البته ۳ تا غرفه بیشتر نیست ولی خوب دیگه اگه عشقه این چیز ها هستید برید با محصولات جدید اشنا میشید!!!!
غرفه داراش هم خیلی شیک لباس پوشیده بودند مردها همه کراوات و کت و شلوار  خانمها هم همه یک مدل لباس  و ...... حالا این رو میخواستم بگم مامانم میگه الناز غرفه داراش چه قدر خوش تیپن من هم گفتم اره مامان !! راست میگی ها !! ادم میخواد به جای شیرینی ها اون ها رو ببینه (برای خنده)!
مامانم خیلی بلاست !!!!!!!!!!!!!   البته همه ی دوستام که مامانم رو میشناسن میگن خیلی باحاله مامانت .....
اخه خیلی مدرن و به روز فکر میکنه و این خیلی به نفعه منه!!! از این جهت هیچ مشکلی باهاش ندارم!!  عاشقشم اصلا ...این لفظ بهتریه!!!!!