اه امروز داشتم یک خیابان خلوت رو که پر از درخت های سرسبز بود رو پایین میامدم که در حال فکر کردن بودم انگار یک دفعه یاد خودم افتادم چه طور بگم انگار واقعا دلم برای خودم تنگ شده بود نه برای خودم برای خودی که میخواستم باشم ولی نیستم یادمه چند سال همیشه به خودم میگفتم که من چند سال دیگه این جوری هستم این جوری میشم اون جوری میشم همه به من فقط نگاه میکنند این موقعیت ها را خواهم داشت به طور کلی ان جوری که دوست داشتم باشم رو برای خودم یک جورایی طراحی میکردم
الان از اون سالها شاید خیلی نگذشته باشه شاید باور نکنید بگم کمی بیش از یک سال ولی در این مدت که به نظر چه قدر کم میاد به قدری از ایده ال هام دورم که گاهی فکر کنم هر چه کنم نمیتونم دیگه به اونها برسم البته از دیدگاه همه به خصوص اشناها من نمونه ی یک فرد موفق ام چون به جایی رسیدم که اونها نتونستند برسند حتی گاهی با من رقابت میکنند به نظر من خیلی احمقانه است خانواده ام راضی اند همه همه و همه جز خودم چون نتونستم به اون مرحله برسم که بتونم از رشته ام از اطرافیانم و انچه که دور و برمه رضایت داشته باشم
میدونی درس خوندن در رشته ای که دوست نداری یعنی چی؟میدونی 4 سال یعنی چی؟
من شاید خیلی راحت از کنار این ها گذشتم ولی همیشه سعی میکنم پشیمون نشم
میدونید از همه بدتر چیه این که دوستات هم از رشته ات بد بگن و تو اون ها رو به رشته ات امیدوار کنی اخرشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چند روز پیش مطلبی نوشته بودم در مورد این که بچه ها در وبلاگشان فقط غمهاشون رو مینویسند و یکی از دوستان گفته بود ادم شادیهاش رو به همه میگه ولی شریک غم کم پیدا میشه شاید درست باشه و شریک غم خیلی کم پیدا شه ولی من گاهی شریک شادی رو هم برای خودم کم پیدا میکنم این دیگه اخرشه نه؟؟؟؟؟؟؟
خیلی بده ادم برای شادی هاش هم شریک پیدا نکنه
این همین جوری الان به مغزم خطور کرد
امروز اخر به این نتیجه (دیگه100 % )رسیدم که من با بقیه متفاوتم
نمیدونم این یک تفاوت مثبت و خوبه یا بد
ولی میدونم این تفاوت در طرز تفکر و اخلاقم سبب میشه و شده که مشکلات زیاد برام پیدا بشه و شاید هم شده
شاید هم این طوری بهتره ولی اصلا گاهی به این خاطر افسردگی گرفتم
شاید الان بپرسید یعنی چه جوری ام؟
تفکرم و عقایدم شاید با خیلی از دخترهای الان متفاوت باشه یعنی هست